مامان و بابای دل گنجیشکی

دلگیر بودنم

چند روزه خیلی دلم گرفته خیلی خدا میدونه دلیلش چیه؟ و این همسری عزیزمم که هی مارو شرمنده خودش میکنه از بس غرق محبت میکنه مارو یه وقتایی هم بی خودی یه فکرایی مثه اینکه اگه رضای خوبمو نداشته باشم چیکار کنم میزنه به سرمو اعصابمو خورد میکنه از بس از غمو غصه میترسم هر وقت که خیلی خوشم یه دفه این فکرای لعنتی به ذهنم میاد که نکنه اتفاقی بیفته نکنه خوشیام ناخوشی بشن این مرغ حق´م که انگار همون موقع بالای سرمه و آمین میگه فرداش یه چیزی میشه شایدم تاثیر افکار بدم روی کائناته!!!!!! خلاصه که اینقد نفسم مهربونه که شرمندشم با اینکه فکرش حسابی درگیر پایان نامشه ولی هر شب که خسته از سر کار میاد میگه همسرررررررم دلت ...
28 خرداد 1391

13 رجب...

  از دیشب تا حالا دارم فکر میکنم چی بنویسم برای روز پدر برای روز مرد برای باباهای خوبمون برای همسر عزیزم یکمم دنبال مطلب گشتم ولی آخرش چیزی که احساس واقعیمو بیان کنه رو پیدا نکردم دلم میخواست یه چیزی برای عزیزان دلم بنویسم که همونی باشه که تو دلمه آخرش بجای همه ی مطلبایی که دیدم ترجیح دادم با زبون ساده خودم بگم بگم: همسرم!! ازت ممنونم... ممنونم که اینهمه دوسم داری که اینهمه مهربونی که اینقدر خوب بودنو خوب تر شدنو خوب بلدی که کاری کردی که بهت بگم احساس میکنم زندگی الانم مثه یه رویاس که به خاطر من از خیلی از علاقه هات میگذری (هیچ وقت اونارو یادم نمیره) که ازت خ...
16 خرداد 1391

مامان خونه شدم

امروز روز اولیه که مامان خونه شدم! اینو همسری بهم میگه! میگی چی رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟مامان خونه رو دیگه هههههههههههههههه مامانم دیشب رفت مسافرت(جای همگی اونجا خالی!!!!مشهد مقدس)منم اومدم خونشون که بابای خوبم وداداشیم تنها نباشم حالا کارای خونه با منه اینه که باعث شده من ! مامان خونه بشم چقدم که معلومه که مامان خوبی نیستم نخندینااااااااااااااااااااااا آخه . . .  این اوضاع و احواله الانمه آخه خونه ی خودمون یه جورایی همیشه اینجوری بودم گه گاهی هم اینجوری شایدم اینجوری تاکید میکنم شاااااااااااااااااید! و البته بیشتر اینجوری ووووووووووووو هنوز ٢٤ ساعتم نگذشته ولی من مامانمو میخووووووووووووووووام ...
9 خرداد 1391

لیله الرغائب

امشب! شب آرزوها لیله الرغائب شبی که هزاران ملائک بر زمین فرود می آیند تا هرآنچه می خواهی آرزو کنی و خداوند بی صبرانه منتظر شنیدن است تا اجابت کند آنچه تو می خواهی! آرزو.... آرزو...... چی بگم خدا؟از کدوم بگم؟ از ظهور......از سلامتی.....از خوشبختی.....از عاقبت بخیری.....از آرامش....از....از.....از کدوم شروع کنم که بهترین باشه تو شروع کن که بهتر از هر کس میدونی بهترین ما چیه؟ خدایا تنهامون نذار! هیچ وقت!!!!من از تنهایی میترسم خدایا ما رو ببخش!گناهنم رو ...به بزرگیت به مهربونیت ببخش خدایا... خدایا با صدای بلند میگم نه با زبان سرم که با زبان دلم و تو بشنو، بشنو ای خدای خوبم بشنو و کمکم کن خدایا ما رو جزء اون کس...
5 خرداد 1391

مهمونی داریم .....

الان چند ماهه که با خانواده همسری قرار گذاشتیم که هر ٥ شنبه دور هم باشیم که همدیگرو بیشتر ببینیم خیلی ام خوش میگذره این هفته هم نوبت ماست مهمونیمون چون دوره ایه همه میدونن که هفته دیگه کجا هستیم ولی امروز میخواستم با همه تماس بگیرم  دوباره یادآوری کنم که تشریف بیارن که مامان(مامان همسری)بهم زنگ زد که بگه اگه میشه مهمونیتونو بندازید جمعه .گفت:به نظرت بهتر نیست ؟آخه جمعه ها دلگیره حوصلمون سر میره منم گفتم چشم هر چی شما بگین من میخواستم امروز به همه بگم ،میگم جمعه تشریف بیارن (خود مامان رو دیروز دعوت کرده بودم) تازه یه روزم بیشتر  وقت دارم کارامو  بکنم     دستش درد نکنه ...
3 خرداد 1391
1